یک ستاره از آن هزار
مصطفی
ابوالقاسم محمدزاده
به آسمان نگاه میکنم. در تاریکی خودش فرورفته است اما در انتهای افق نگاهم نوری متصاعد میشود که با همه انواری که تا حالا دیدهام متفاوت است. انگار با همه نورهایی که دیدهام فرق میکند. در مقیاس و شکل و شمایل انوار زمینی نیست. مجذوبش میشوم. دوباره به آسمان نگاه میکنم. خورشید هنوز از چاه مشرق سر بیرون نیاورده است. در آسمان خالی از ستاره، نوری طلایی از آسمان به سمت زمین کشاله رفته است. درست مثل دل من که برای رسیدن به آن همه نور، قنج میرود.
دلم هوایی میشود. میخواهد پر بکشد. میخواهد تا رسیدن به کوه نور، تا رسیدن به آن همه صفا، یک نفس بال بزند. نور ستارهای میدرخشد به زمین میآید و قلم میشود در دستان من. حالا مینویسم؛ متولد 1340 بود و 23 فروردین 1362 ستاره شد و در آسمان ایثار و عشق درخشید و در جبهه شرهانی و عملیات والفجر 1 آسمانی شد.
ستاره من وقتی زمینی بود، تازه انقلاب به ثبات رسیده بود. روزها درس میخواند و شبها در پایگاه بسیج حضور مییافت تا گشت شبش سبب امنیت محل شود و خواب از چشمان ضدانقلاب به رباید.
مصطفی اکرامی با شروع نا امنیهای کردستان به آنجا رفت و در کنار محمود کاوه در برقراری امنیت شهر سقز دخیل بود و خواب از چشمان ضدانقلاب گرفته بود.
پس از مدتی به جبهههای جنوب رفت و در عملیات رمضان تیر به کتفش اصابت کرد و او را مهمان تخت بیمارستان و دوا و دکتر نمود. پس از بهبودی دوباره به جبهه رفت و عملیاتهای مختلفی، شاهد رزم بیامانش در مقابل دشمن تا بن و دندان مسلح بود. او بالیاقتی که از خودش نشان داده بود به فرماندهی گردان یدالله تیپ جواد الائمه رسید تا در عملیات والفجر یک آسمانی شود و بدرخشد. همانجا برای مادرش نامه نوشت:
- آن قدر در جبهه میمانم تا خود به معنای واقعی انا لله و انا الیه راجعون برسم. و چه زیبا در 23 فروردین ماه این آیات الهی را با مهمان شدن تیری به قلبش تفسیر کرد و چه خوب مصطفی اکرمی معنای این آیات الهی را فهمید و به آسمانها پر کشید و ستاره شد و تنها یادگارش، مصطفی، چهار ماه پس از شهادت او به دنیا آمد که حاصل زندگی مشترک ششماهه او با خانم فاطمه ازقدان بود تا رهرو راه پدر باشد و ما، با دیدنش فرمانده گردان یدالله و شجاعتش در ذهنمان تجلی پیدا کند. روحش شاد.
موضوع؛ شهید مصطفی اکرمی، فرمانده گردان یدالله، لشکر 5 نصر، نیروی زمینی سپاه